رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

رادین دنیای مامان گلی و بابایی

رادینم رویش اولین مروارید دهانت مبارک.

نازنازی مامان بالاخره بعد از یک سال و یک ماه و ده روز اولین دندونت اومد بیرون (وسطی –بالا-سمت راست).ولی عزیزم خیلی اذیت شدی.الان هشت روز میشه که مریضیت ادامه داره و حسابی کلافه ای.دندون در آوردن و ویروس دست به دست هم دادن که عزیز منو اذیت کنن. رادینم من و بابایی برای دندون در آوردنت برنامه ها داشتیم.ایشالا زودی خوب بشی عزیزم.یه کم که سر حال میشی کلی به مامان گلی انرژی میدی ولی باز شروع میکنی به مریضی و بد خلقی.میدونم دست خودت نیست.رادین عزیزم این چند روز من و بابایی مامان جون و بابا جون دست به سینه شما بودیم و اطاعت امر میکردیم.تو این تعطیلیه هم مامان جون نتونست از دست ما نفس بکشه فقط میتونم بگم خدا خیرش بده. خدایااااااااااااا...
25 آبان 1392

عشق من بد جوری مریضه.

رادینم تصمیم گرفته بودم این دفعه که میام توی وب عکسهاتو بیارم و بگذارم اما متاسفانه الان 4 روزه که شدیدا اس اس و تب داری حسابی ناآرومی و گریه میکنی.مامان گلی دلش برات کبابه.3 شبه که هممون درست نخوابیدیم.امروز بعد از سه روز اومدم سر کار  ولی همش دلم پیشته و اصلا حواسم به کارام نیست.خدا به خیر بگذرونه.راد مامان تو رو خدا زودتر خوب بشو نفسم. فرصت کنم دوباره میام.خدایا راد من زودی خوب بشه. ...
21 آبان 1392

رادین زندگی مامانی و بابایی

حس خوب مامان! شما امروز یک سال و یک ماه و یک روزت شده عزیزم.آخ جون از صبح خیلی احساس خوبی نسبت به این روز دارم.مرسی مامانی خوشکل من.                                                                                                                                  ...
14 آبان 1392

عقیقه گل پسری

رادینم امروز شنبه یازده آبان ماهه و 2 روز دیگه شما سیزده ماهه میشی.عزیزم ماشالا هزار ماشالا هر روز شیطون تر از دیروزی.حالا دیگه یاد گرفتی میدوی و از  دستمون فرار میکنی و خودت رو به چیز هایی که دوست داری می رسونی.وای که مامان گلی عاشق دویدناته. خوشکلم الان دیگه شما به مرحله ای رسیدی که همه چیز رو میفهمی و مفهوم همه حرفایی که زده میشه را میدونی.فقط نمیتونی حرف بزنی وچیزها رو به زبون بیاری .خوشکلم محاله کاری ازت بخوام انجام بدی و شما نفهمی چی میگم. عزیزم دیرور بالاخره بعد ازسیزده ماه شما رو عقیقه کردیم و یه ببعی سفید خوشکل برات قربانی کردیم.یه مقدار اندک از گوشتشو به اطرافیان دادیم و بقیه را بابایی با دایی حمید بردن و به نیازمندایی ...
11 آبان 1392
1